راه من.. نگاه توست.. پلک نزن! بی راهه میروم...
دنیا با خنده
تاريخ : | 13:0 | نويسنده : shaahin.tiham

دو تا جوجه عاشق همديگه مي شن .

همش با هم بودن .

اما وقتي بزرگ مي شن هر دو تا خروس مي شن !

. نکته ي اخلاقي : تا وقتي جوجه اي عاشق نشو


تاريخ : | 12:56 | نويسنده : shaahin.tiham

ترکه یه سوسمار پیدا میکنه. از گیلانیه می پرسه:

چیکارش کنم؟

لره:

ببرش باغ وحش فرداش گیلانیه می بینتش.

می پرسه: چیکارش کردی؟ میگه : دیروز بردمش باغ وحش..

امروز هم می برمش سینما...


تاريخ : | 12:55 | نويسنده : shaahin.tiham

یکی تو خيابون هزار تومن پيدا مي کنه ميندازتش ميگه : ما از اين شانسا نداريم.


تاريخ : | 12:55 | نويسنده : shaahin.tiham

دیروز : از پذیرفتن خانم های بدحجاب معذوریم!!!

امروز:

از پذیرفتن خانم ها، با شلوار کوتاه معذوریم!!! .

فردا :

خواهشا با شلوار وارد شوید.........


تاريخ : | 12:54 | نويسنده : shaahin.tiham

از یکی میرسن ساعت چنده ؟

طرف هم بلد نبود ساعت بخونه. گفت : بدو بدو دیرت شد.


تاريخ : | 12:44 | نويسنده : shaahin.tiham

 نامه یک دانش آموز به معلم برای تشکر:

معلم اضيظم عذ اينكه به من خاندن و نوشطن عاموخطي حذار بار اضط ممنونم‎


تاريخ : | 12:32 | نويسنده : shaahin.tiham

 خانم اولی: من خیلی از پیری می ترسم.

خانم دومی: آخه چرا؟

خانم اولی:

چون آدم همه چیزهای خوبی که داره از دست می ده، مثل زیبایی، ...

خانم دومی:

ولی من اصلاً نگران پیری ام نیستم.

خانم اولی:

خوب معلومه، چون تو چیزی نداری که از دست بدی!!!

 
 
 
 
فرستنده : nido

تاريخ : | 12:31 | نويسنده : shaahin.tiham

پیر زنه به پیر مرده میگه: عزیزم! توی نودمین سالگرد ازدواجمون چی می خوای؟ پیر مرد میگه یک لحظه سکوت!


تاريخ : | 12:30 | نويسنده : shaahin.tiham

 يه آبادانیه ميره تو مغازه به یارو ميگه: کا، بلوز داری؟ مغازه داره ميگه: نه. آبادانیه ميگه: کا، شلوار داری؟ مغازه داره ميگه: نه. آبادانیه با تعجب ميگه: کا، پس چرا رو شيشه نوشتی: كا لباس داریم؟!


تاريخ : | 12:30 | نويسنده : shaahin.tiham

اولی: مدل جدید پیکان ضربه ی بزرگی بر پیکر صنایع خودرو سازی ژاپن وارد کرد.

دومی: چطور؟

اولی: با دیدن این مدل جدید، تمام صاحبان و مهندسان اتوموبیل سازی ژاپن از خنده مردند!!!


تاريخ : | 12:28 | نويسنده : shaahin.tiham

 مادر:

احمد! اگر من به تو ۱۰ تا بادام بدهم که آنها را به طور مساوی

با جواد تقسیم کنی، چند تا به او می دهی؟

احمد: سه تا!

مادر: ببینم! مگر تو حساب کردن بلد نیستی؟

احمد: چرا مامان من بلدم، ولی جواد که بلد نیست!


تاريخ : | 12:28 | نويسنده : shaahin.tiham

 معلم از جان می پرسه: اگر تو 10 تا شکلات داشته باشی، دو تاشو بدی به جولیا، 3 تاشو بدی به رز و 4 تاشو به کیت، اونوقت چی خواهی داشت؟ جان می گه: 3 تا دوست دختر جدید!

فرستنده : nido
 

تاريخ : | 12:28 | نويسنده : shaahin.tiham

 معلم از جان می پرسه: اگر تو 10 تا شکلات داشته باشی، دو تاشو بدی به جولیا، 3 تاشو بدی به رز و 4 تاشو به کیت، اونوقت چی خواهی داشت؟ جان می گه: 3 تا دوست دختر جدید!

فرستنده : nido

تاريخ : | 12:27 | نويسنده : shaahin.tiham

 به حیف نون گفتن واسه زلزله بم چه كمكى كردى؟

گفت:

متاسفانه من دستم خالی بود، ایشالا زلزله بعدی!

فرستنده : nido

تاريخ : | 12:25 | نويسنده : shaahin.tiham

 حیف نون رفته بوده تئاتر،

دوستش ازش می پرسه: چطور بود؟

حیف نون میگه:

خوب بود، ولی آخرش رو نفهمیدم چی شد.

قست اول که تموم شد یک پلاکارد نشون دادن که نوشته بود:

"پرده دوم، دو سال بعد"

من دیگه حوصله نداشتم دو سال صبر کنم اومدم بیرون!


تاريخ : | 12:25 | نويسنده : shaahin.tiham

 افسر از سرباز پرسید:

چه موقع یک سرباز مى‏تواند بدون اجازه از پادگان بیرون برود؟

سرباز:

وقتى که مطمئن باشد گیر نمى‏افتد.


تاريخ : | 12:24 | نويسنده : shaahin.tiham

 پدر:

« پسر جان! وقتی من به سن تو بودم، اصلاً دروغ نمی گفتم.»

پسر:

« پدرجان! ممکن است بفرمایید که دروغگویی را

از چه سنی شروع کردید؟»


تاريخ : | 12:23 | نويسنده : shaahin.tiham

 اولی:« به نظر تو، هویج باعث تقویت بینایی می شود؟»

دومی:

«حتما، چون تا به حال هیچ خرگوشی را ندیده ام که عینک زده باشد.»


تاريخ : | 12:13 | نويسنده : shaahin.tiham

 از حیف نون می پرسن خواهرت دختر زائیده یا پسر؟

می گه به من اطلاع ندادن. هنوز نمی دونم دایی شدم یا خاله!


تاريخ : | 12:12 | نويسنده : shaahin.tiham

 به یکتایی قسم، یکتاست عباس....


السلام علیک یا اخ الحسین یا اباالفضل العباس


السلام علیک و رحمه الله و برکاته