دو تا جوجه عاشق همديگه مي شن .
همش با هم بودن .
اما وقتي بزرگ مي شن هر دو تا خروس مي شن !
. نکته ي اخلاقي : تا وقتي جوجه اي عاشق نشو
ترکه یه سوسمار پیدا میکنه. از گیلانیه می پرسه:
چیکارش کنم؟
لره:
ببرش باغ وحش فرداش گیلانیه می بینتش.
می پرسه: چیکارش کردی؟ میگه : دیروز بردمش باغ وحش..
امروز هم می برمش سینما...
یکی تو خيابون هزار تومن پيدا مي کنه ميندازتش ميگه : ما از اين شانسا نداريم.
دیروز : از پذیرفتن خانم های بدحجاب معذوریم!!!
امروز:
از پذیرفتن خانم ها، با شلوار کوتاه معذوریم!!! .
فردا :
خواهشا با شلوار وارد شوید.........
از یکی میرسن ساعت چنده ؟
طرف هم بلد نبود ساعت بخونه. گفت : بدو بدو دیرت شد.
نامه یک دانش آموز به معلم برای تشکر:
معلم اضيظم عذ اينكه به من خاندن و نوشطن عاموخطي حذار بار اضط ممنونم
خانم اولی: من خیلی از پیری می ترسم.
خانم دومی: آخه چرا؟
خانم اولی:
چون آدم همه چیزهای خوبی که داره از دست می ده، مثل زیبایی، ...
خانم دومی:
ولی من اصلاً نگران پیری ام نیستم.
خانم اولی:
خوب معلومه، چون تو چیزی نداری که از دست بدی!!!
پیر زنه به پیر مرده میگه: عزیزم! توی نودمین سالگرد ازدواجمون چی می خوای؟ پیر مرد میگه یک لحظه سکوت!
يه آبادانیه ميره تو مغازه به یارو ميگه: کا، بلوز داری؟ مغازه داره ميگه: نه. آبادانیه ميگه: کا، شلوار داری؟ مغازه داره ميگه: نه. آبادانیه با تعجب ميگه: کا، پس چرا رو شيشه نوشتی: كا لباس داریم؟!
اولی: مدل جدید پیکان ضربه ی بزرگی بر پیکر صنایع خودرو سازی ژاپن وارد کرد.
دومی: چطور؟
اولی: با دیدن این مدل جدید، تمام صاحبان و مهندسان اتوموبیل سازی ژاپن از خنده مردند!!!
مادر:
احمد! اگر من به تو ۱۰ تا بادام بدهم که آنها را به طور مساوی
با جواد تقسیم کنی، چند تا به او می دهی؟
احمد: سه تا!
مادر: ببینم! مگر تو حساب کردن بلد نیستی؟
احمد: چرا مامان من بلدم، ولی جواد که بلد نیست!
معلم از جان می پرسه: اگر تو 10 تا شکلات داشته باشی، دو تاشو بدی به جولیا، 3 تاشو بدی به رز و 4 تاشو به کیت، اونوقت چی خواهی داشت؟ جان می گه: 3 تا دوست دختر جدید!
معلم از جان می پرسه: اگر تو 10 تا شکلات داشته باشی، دو تاشو بدی به جولیا، 3 تاشو بدی به رز و 4 تاشو به کیت، اونوقت چی خواهی داشت؟ جان می گه: 3 تا دوست دختر جدید!
به حیف نون گفتن واسه زلزله بم چه كمكى كردى؟
گفت:
متاسفانه من دستم خالی بود، ایشالا زلزله بعدی!
حیف نون رفته بوده تئاتر،
دوستش ازش می پرسه: چطور بود؟
حیف نون میگه:
خوب بود، ولی آخرش رو نفهمیدم چی شد.
قست اول که تموم شد یک پلاکارد نشون دادن که نوشته بود:
"پرده دوم، دو سال بعد"
من دیگه حوصله نداشتم دو سال صبر کنم اومدم بیرون!
افسر از سرباز پرسید:
چه موقع یک سرباز مىتواند بدون اجازه از پادگان بیرون برود؟
سرباز:
وقتى که مطمئن باشد گیر نمىافتد.
پدر:
« پسر جان! وقتی من به سن تو بودم، اصلاً دروغ نمی گفتم.»
پسر:
« پدرجان! ممکن است بفرمایید که دروغگویی را
از چه سنی شروع کردید؟»
اولی:« به نظر تو، هویج باعث تقویت بینایی می شود؟»
دومی:
«حتما، چون تا به حال هیچ خرگوشی را ندیده ام که عینک زده باشد.»
از حیف نون می پرسن خواهرت دختر زائیده یا پسر؟
می گه به من اطلاع ندادن. هنوز نمی دونم دایی شدم یا خاله!
به یکتایی قسم، یکتاست عباس....
السلام علیک یا اخ الحسین یا اباالفضل العباس
السلام علیک و رحمه الله و برکاته